رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

20 ماهگی

رهام جان      ماهگیت مبارک عزیزم,عمرم,نفسم,هستی مامان 20 ماهه شدنت مبارک 20 ماه عاشقی,20 ماه لحظه های شیرین و تکرارنشدنی,20 ماه  ذره ذره قد کشیدن و بزرگ شدن تو در یک چشم بر هم زدنی اومد و گذشت و ازین 20 ماه فقط و فقط خاطراتش باقی موند. روزی میرسه که این 20 ماه میشه 20 سال و مطمئنم اون روز هم مثل الان برام شیرین و دوست داشتنی و عزیز خواهی بود. خدایا رهام تنها دارایی زندگی من و باباشه,خودت مواظب و پشت و پناهش باش.آمین   ...
22 بهمن 1393

بهمن ماه مامان رهام

سلام و صد سلام بر دوستان باوفای خودمون و آقارهام خودم زودتر اخبارو بگم و برم که ساعت 12.5 شبه و بدجور خوابم میاد.  12 بهمن تولدم بود.از قضا تا ظهر مدرسه بودم وخسته... اما با اومدن به خونه و سورپرایز همسر مهربون و گلم که واقعا سنگ تموم گذاشته بود کلی خوشحال و سرحال شدم و خستگی از تنم در رفت. چندتایی عکس گرفتیم که دیگه همشون درحد گذاشتن تو وبلاگ نیست البته دوسه تاشو گلچین کردم واسه یادگاری میذارم ادامه مطلب. سیزده بهمن رفتیم خونه مامانم تاچندروزی بمونیم و استراحت و تجدید قوا بکنیم برای نگه داشتن رهام .من و رهام موندیم و بابایی برگشت خونه خودمون که به کارش برسه. از روز 14 بهمن شروع کردیم به پروژه از شیر گرفتن رهام.وااااااااا...
17 بهمن 1393

پشت صحنه کارتون دیدن رهام

از بس موقع عکس انداختن ورجه وورجه میکنه این رهام خان که مجبور شدم وقتی مشغول کارتون نگاه کردن ازش عکس بندازم تا 19 , 20 ماهگیش بدون عکس نمونه. هروقت میشینه پای تی وی یا لب تاب اینطوری یه پاشو میندازه رو اونیکی پاش مثل مردا... عاشق این حرکتشم   چه کارا که نمیکنه ... حرکات آکروباتیک همراه با دیدن کارتون وای یه لحظه مچمو گرفت ... داره کم کم خوابش میاد... ولی در بدترین حالت بیخوابی هم باشه امکان نداره خودش بخوابه که اینجام نخوابید ....باید بیاد بغل من و با می می خوابش ببره اونقد به آچار و پیچ گوشتی واقعی علاقه داشت...
10 بهمن 1393
1